پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت سی و سوم :
ذوق زده و با عجله به سمت کوروش که چرخیدم، مچ نگاه خندانش را به خودم گرفتم.
با تعجب، خندان پرسیدم:
- واو تو هم بلد بودی بخندی؟
حرفی نزد. حتی تلاشی هم برای جمع کردن لبخندش نکرد. شاید او هم به اندازهی من از زیبایی این عکس ذوق زده بود.
- نکنه تو هم به اندازهی من از این عکس دو نفرهمون خوشت اومده؟
به آنی لبخندش را جمع کرد و با لحن عادی پرسید:
- مگه تو خوشت اومده؟
بلند