پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت سی و دوم :
نگاه متعجبم بین چشمها و دستهایش به گردش درآمد.
- با تاخیر، تولدت مبارک.
به لحظه نکشید که وجودم را اشتیاق فرا گرفت.
- هدیهی تولدمه؟
چیزی نگفت و بسته را نزدیکتر آورد.
بی درنگ آن را از دستش گرفتم. کاغذ کادو را باز کردم و در همان حال با محبت شروع به حرف زدن کردم.
- همون ایمیلی که اون شب برام فرستادی. واسم یه دنیا ارزش داشت. همینکه از راه دور و بین اون همه مشغله که داش