حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت پنجاه و نهم
زمان ارسال : ۱۲۸ روز پیش
پس از ترخیص ریحانه و طی کردن مراحل قانونی، امضای زن پای برگه برای وصال به منزلۀ نفس آسوده بود. آخرین کار تحویل گرفتن ماشین از پارکینگ بود.
ریحانه نگاه از رخ راضی وصال گرفت و ناشی به رادمهر خیره شد. با پسر و همسرش موافق بود. بی اطلاعی وصال مایۀ آرامش دختر و آن ها بود. هر چه از هم دورتر می ماندند به نفع همگی شان بود.
وصال کارت شناسایی را در کیف دستی کوچکش گذاشت و با خوشی آشکار موهایش
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.