گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و سی و یکم
زمان ارسال : ۱۶۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
-ساعت پنج از مدرسه میام. بابا هم همون موقع میاد خونه. اون موقع بهشون زنگ بزن و جواب من رو بگو.
او که انگار اصلاً در این دنیا نبود و در آسمانها سِیر میکرد، با شعف گفت:
-باشه عزیزم، باشه عروس خانوم! عصر بهشون میگم.
برایم سخت بود که جلوی پونزخندِ تمسخرآمیزم را بگیرم. جوری مریم از ازدواجم خوشحال شده بود که به من علناً فهماند در آن خانه زیادی بودم.
بیحرف از اتاق بیرون زدم. مر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.