هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت هشتاد و دوم :
مهران چشمانش را باز کرد. آفتاب تا نیمههای اتاق را روشن کرده بود. هنوز هم احساس خستگی میکرد؛ اما در آن اتاق و تخت غریبه، خوابیدن بیش از این جایز به نظر نمیرسید. بوی غذا، شامهاش را تقویت کرد. در جایش نشست و پیرهن آویزان شده کنار تخت را به تن کرد. زحمت بستن دکمهها را به خود نداد و همانگونه از اتاق بیرون زد.
لپتاپ همانطور روشن، روی میز وسط نشیمن باقی مانده بود. یکراست به آشپزخ
ساناز
00❤️❤️❤️