پارت هشتاد و دوم :

مهران چشمانش را باز کرد. آفتاب تا نیمه‌های اتاق را روشن کرده بود. هنوز هم احساس خستگی می‌کرد؛ اما در آن اتاق و تخت غریبه، خوابیدن بیش از این جایز به نظر نمی‌رسید. بوی غذا، شامه‌اش را تقویت کرد. در جایش نشست و پیرهن آویزان شده کنار تخت را به تن کرد. زحمت بستن دکمه‌ها را به خود نداد و همان‌گونه از اتاق بیرون زد.
لپ‌تاپ همان‌طور روشن، روی میز وسط نشیمن باقی مانده بود. یک‌راست به آشپزخ

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۱۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    ❤️❤️❤️

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.