هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت هشتاد :
یک هفتهای میشد که نه مهران را دیده و نه به تماسهایش پاسخی داده بود. موفق شده بود در بوتیکی، کاری پارهوقت پیدا کند. صبحهایش را به کار روی پروژهی پدر اختصاص میداد و هر چند کندتر از سابق موفق به رمزگشایی میشد، اما دلش نمیخواست از مهران کمک بگیرد.
بعد از ظهر تا شب هم به بوتیک میرفت و شلوار جین و تیشرت مردانه میفروخت.
حقوقش رضایتبخش نبود اما همین که قدمی در مسیر خ
ساناز
00❤️❤️❤️