پارت هفتاد و نهم :

_به این زودی همسرت رو فراموش کردی؟
مهران ظرف‌ها را توی ظرفشویی گذاشت و آب را باز کرد. در کمال تعجب تانیا سرگرم شستن بشقاب‌ها و ماگ او شده بود.
_هر آدمی حق ادامه‌ی زندگی داره.
_پس احساسات چی می‌شه؟
_از کجا می‌دونی که وجود ندارن؟
تانیا آب دهانش را فرو داد. دلش می‌خواست این مرد بی‌خیال و بی‌پروا را از خانه‌اش بیرون کند؛ اما باز هم صبوری کرد.
_چطور ممکنه آدم به این زو

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۱۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • ساناز

    00

    💐💐💐

    ۵ ماه پیش
  • زهرا رحمانی | نویسنده رمان

    ❤️❤️

    ۴ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    چقدر زود دست به کار شد ،واقعا از کار مهران خوشم نیومد ،ممنونم نویسنده جان

    ۷ ماه پیش
  • زهرا رحمانی | نویسنده رمان

    کم‌کم با شخصیتش بیشتر آشنا می‌شی 😌🥲

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.