پارت سی و هشتم :


*****
پروانه
از ماشین پیاده شده و مقابل ساختمان ایستاد. حامی هم ماشین را چند متر آن طرف تر پارک کرد وخودش را به پروانه رساند. به سلختمان اشاره زد وگفت:
_خونه‌ی مامانت اینجا نیست؟
پروانه یک بله کوتاه گفت وقدم به جلو برداشت. حامی باز پرسید:
_میتونستی به هرکسی بگی بیارتت چرا من؟
هنوز هم به خاطر اینکه نتوانسته بود جویای حال بهار شود، عصبانی بود.
_میشه سوال نپرس

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • پرنیا

    00

    پروانه دیوانه 😂😂😂

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.