پیله ی پروانه به قلم فرگل حسینی
پارت سی و هشتم :
*****
پروانه
از ماشین پیاده شده و مقابل ساختمان ایستاد. حامی هم ماشین را چند متر آن طرف تر پارک کرد وخودش را به پروانه رساند. به سلختمان اشاره زد وگفت:
_خونهی مامانت اینجا نیست؟
پروانه یک بله کوتاه گفت وقدم به جلو برداشت. حامی باز پرسید:
_میتونستی به هرکسی بگی بیارتت چرا من؟
هنوز هم به خاطر اینکه نتوانسته بود جویای حال بهار شود، عصبانی بود.
_میشه سوال نپرس
پرنیا
00پروانه دیوانه 😂😂😂