طلوع سرد به قلم حنانه بامیری
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۱۱۵ روز پیش
صدای کِل کشیدن اهل عمارت و مهمانان، اندرونی را پر کرد. صداها در گوش شیرین پیچید و اضطراب بار دیگر در جانش رخنه کرد. نفس عمیقی کشید و تلاش کرد آرام باشد؛ به احترام دلداریهای ماهمنیر و ذوق نشسته در چشمان پدرش.
صدای شیخ حسن در گوش حضار اندرونی که پیچید، سکوت حکمفرما شد و نگاهها دوخته به در.
- امیرخان تشریف اوردن.
با صلابت و در یک خط گام بر میداشت؛ زنجیر طلایی بیرون زده از جل
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.