طلوع سرد به قلم حنانه بامیری
پارت بیست و یکم
زمان ارسال : ۱۷۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
از کالسکه پایین آمد و حالت تهوع در وجودش رخنه کرد؛ گوشهی چارقد خردلیاش را مقابل دهانش گرفت و پیدرپی نفس کشید به امید اینکه مرض لاعلاج دست از سرش بردارد.
وهاب با دیدن رنگ پریدهی همسر رنگ از رخ باخت؛ گویی دردی بود واگیر که همهی اطرافیان را در آن احساس منفور غرق میکرد؛ مِن جمله عشاق را.
- حالت خوش نیست؟
از دیدن چشمان نگران مردش لبخند زد و درد از خاطرش رخت بر بست. نفس عم