پارت بیست و سوم

زمان ارسال : ۱۶۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

امیرپاشا مردد به چشمان اندوهگین مشدی خیره شد و شیرین، با هجوم احساسات ضد و نقیض بر قلبش، به امیرپاشای عصبی نگریست و عیش و نوشی که یک‌باره به مجلس عزا مبدّل گشت.
- زبون باز کن جون به سر شدم.
صدای فریاد امیرپاشا نفس‌ها را در سینه حبس کرد؛ کسی جرأت نداشت نُطُق بکشد و خبر را برای مرد خشمگین تکرار کند. کسی جرأت نداشت خبر مرگ عمه‌ای که روزها منتظر آمدنش بود را به سمعش برساند. خانِ پیشت

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.