طلوع سرد به قلم حنانه بامیری
پارت بیست
زمان ارسال : ۱۱۹ روز پیش
چالهی نفسش گیرِ حرفهای برادر شد و تنفس دشوار؛ کمرش از درد طعنههای برادر خم شد و او برای شانه خالی کردن از بار آن همه حرف سنگین، گوشهی تخت مملو از قالی جُلوس کرد.
- کاخ بهشتی رو به کوخ پایین ده ارجح دونستی و دست قناعت رو از پشت بستی.
آب شد و در دل زمین فرو رفت؛ طعنههای کرمعلی تمام وجودش را به آتش کشید و از شرمساری در حوض آب یخ انداختش. دیگر تاب نیاورد. با عجز ناله سر داد:
- به
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.