طلوع سرد به قلم حنانه بامیری
پارت هجده
زمان ارسال : ۱۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
شادی گذرا و موقتّشان درون همان اطاق چال شد و دفن شد و به گوش کرمعلی نرسید.
- بیانصافی نکن ماهمنیر؛ تو پشتوانهی برادرم رو داشتی. مثل کوه پشتت بود و هست. ولی من چی؟ دل یه خانزاده رو بردم که خدا میدونه فردای عروسی چشمش کی رو میگیره و پاهاش سست میشه.
- من که هیچوقت ندیدمش و نمیتونم قضاوتش کنم اما تو هم اینطور به یقین قضاوتش نکن. اون سنش کم نیست شیرین. میتونست چندین زن