طلوع سرد به قلم حنانه بامیری
پارت هجده
زمان ارسال : ۱۲۴ روز پیش
شادی گذرا و موقتّشان درون همان اطاق چال شد و دفن شد و به گوش کرمعلی نرسید.
- بیانصافی نکن ماهمنیر؛ تو پشتوانهی برادرم رو داشتی. مثل کوه پشتت بود و هست. ولی من چی؟ دل یه خانزاده رو بردم که خدا میدونه فردای عروسی چشمش کی رو میگیره و پاهاش سست میشه.
- من که هیچوقت ندیدمش و نمیتونم قضاوتش کنم اما تو هم اینطور به یقین قضاوتش نکن. اون سنش کم نیست شیرین. میتونست چندین زن
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.