پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۲۷ روز پیش

برای طی کردن چند پله‌ی آخر به خدا رسید؛ دستی به کمر زد و دستی را به نرده‌ی بی‌رنگ آهنی تکیه داد. در آخرین پله ناتوانی بر تمام جوارحش رسوخ کرد و مانع از ادامه دادنش شد؛ نشست و نفسی چاق کرد.
- تصدقت، دست بجنبون؛ الانه که ارباب جوان بیاد و ما هنوز داریم دور خودمون می‌چرخیم.
عباس میرزا، فرزند وسط، از روفتن حیاط که فارغ شد، شلنگ پوسیده‌ی کالباسی را درون باغچه انداخت و به سمت تکیده زن

86
12,271 تعداد بازدید
8 تعداد نظر
23 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید