پارت پانزده

زمان ارسال : ۱۲۶ روز پیش

دست بر در گرفت و وزنش را بر روی آن انداخت؛ ناباور نگاهش را به حیاط دوخت و خانم‌آغایی را دید که از ذوق شنیدن خبر نیشش تا بناگوش باز بود و دست به آسمان بلند کرده بود.
به سمت کدخدا بازگشت و کدخدا بار دیگر بر گونه‌اش بوسه زد.
- کی تصورش رو می‌کرد امیرخان شیفته‌ی شاگرد خیاط همسرش بشه؟
انگار که با خود حرف می‌زد؛ نه میرزا را می‌دید، نه همسایه‌هایی که برای تبریک آمده بودند و نه حتی

86
12,264 تعداد بازدید
8 تعداد نظر
23 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید