طلوع سرد به قلم حنانه بامیری
پارت ششم
زمان ارسال : ۱۸۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
«زنک» را شنید و لب گزید و در دل خدا را ستایش کرد که کسی شخص زیر روبنده را نشناخت؛ حتماً آمده بود تا ببیند و برود اما در منجلاب تعارفات شاه عبدالعظیمی گیر کرد و یک قالی ماند و شاگردی که با رفتن به دم خانه آدرس محل سکونت را به سمع اوستا میرساند.
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما