آواز صبح مشرقی به قلم دیبا کاف
پارت هجده :
سر تکون دادم و لبخند زدم.
- وقتی تو میگی همه چی خوبه پس همینجوری میشه.
پلک روی هم گذاشت و سرش رو کج کرد.
- آره عزیزدلم خوبه.
مقابلش ایستادم و دستی به لباس های تو تنم کشیدم.
- یه نگاه کن ببین لباسام چطوره از لباسهای آلاله پوشیدم البته لطف کرد از اون لباس هایی بهم داد که تا حالا تنش نکرده بود خودم داشتم ولی گفت که پدرت از اینا بیشتر خوشش میاد
- خوب درست گفته لباس خیل
مطالعهی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.