ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۷۱ روز پیش
از فهمیدن اینکه فرهود داره نزدیکمون میشه دستپاچه شدم و گفتم :
- من الان چیکار کنم؟
لئون یقه لباسشو مرتب کرد و با صدای آروم گفت :
- هیچی... هیچ عکس العملی لازم نیست نشون بدی.
- اگه بیاد جلومم همینطوری بی حرکت باشم؟
نگاهی بهم انداخت و بعد سکوت کوتاهی گفت :
- اون موقع باید از پلن بی استفاده کنیم؟
- چی؟
یک قدم مونده به اینکه فرهود نزدیکم بشه خانم جعفری بلند شد و سریع
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آمینا
00لئون عجب کلکی هستیا پلن بی طراحی کردی😅😅😅مرسی عزیزم بابت پارت.فدای سرت دیر شده