تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۱۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
از ماشین پیاده میشود و عکسالعمل آوا را تماشا میکند. خوشش میآید که این دختر تظاهر و خودداری را خیلی خوب بلد بود. آوا با خونسردی عینکش را از روی چشم برداشته و آن را مانند تل روی سرش میزند. دستانش را روی سینه در هم قفل میکند و به سمیر خیره میشود.
- در عجبم که خسته نمیشی. اراده و پیگیریت یهو فعال شده... بیشخصیتی تو چیزی نیست که ازش خبر نداشته باشم آقای پاکزاد. حرف تازهای داری
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
سمیر خودش رو مالک آوا میدونسن. واسه همین از دست دادش🌺🌺
۴ ماه پیشZahra.s
40وای خدا بالاخره بالاخره خیلییییی عالی پیش رفت همینه
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🥰🥰🥰
۶ ماه پیشنوزا
20سووووووت بلبلی
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
آها آها...😁🌺🌺
۶ ماه پیشAa
11بارکلا به صدرا ونمیپرسه با من ازدواج میکنی؟امر میکنه با من ازدواج کن 😉ممنون عزیزم موفق باشید⚘🌹
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
اینم از تفاوت صدرا.🥰🥰🥰🥰
۶ ماه پیشستاره
۲۰ ساله 00ای جان 😍🥹😍حالادست بیاوسط(ببخشیدجوگرفت)بالاخره گفت اوف خیالم راحت شد دیگه می رسیم به قول مرحله آخرکه پروین وحرف مردمه 😂
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
😂😂❤️❤️❤️
۶ ماه پیشسپیده
00بیصبرانه منتظر عکس العمل آوامممممممم
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺❤️
۶ ماه پیشسیتا
00خوب بود حالا باید دید آوا چه برخوردی میکنه
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
😊😊😊
۶ ماه پیشیانا
40چه عجب آقا صدرا حرف دلشو زد دق مرگمون کردتا گفت خانم اصغری یه کمکی کنید به آورا وصدرا پروین نزنه سیم آخر بخدا آه صدرا دامن گیر پروین میشه .
۶ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
😁😁😁
۶ ماه پیش
ناشناس
00چه قلدر انگار اجباری والا