تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و هفتاد و نهم
زمان ارسال : ۱۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
کنار پاشا نشسته و دورش شلوغ بود. میان این هیاهو دلش حضور آوا را میخواست. چند سال پیش وقتی محمدرضا میگفت از یک جایی به بعد دلت میخواهد همیشه کسی کنار دستت باشد، حرفش را نفهمیده بود. امروز همان روزی بود که دلش میخواست آوا هم کنار دست او مینشست و از همان دست محبتهایی که علی نثار سپیده میکرد، او هم آوا را بهرهمند میساخت. سرش را پایین میاندازد. میل چندانی به غذا ندارد اما نمیخ
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺❤️
۱ ماه پیشZoha
00تا اینجا خعلیییی خوب بود ولی جوری که صدرا و آوا به همدیگه میان>>>>>>>>>
۳ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🥰🥰🥰🥰😇😇
۳ ماه پیشZahra.s
00از این دوتا برادر این خواهر بعیده اخلاقش خیلی داغونه
۶ ماه پیشAa
10👏🌹
۶ ماه پیشاسرا
00وای حمیدعجب تیکه به مادرش زدممنون😘🙏
۶ ماه پیشیانا
00چی بگم ازاین اخلاق پروین،فقط قلم توانمند شماست میتونه راهی جلوی پای صدرا بزاره فقط خواهش میکنم آوا اذیت نشه گناه داره بعد مصیبت سمیر بخواد از پروین حرف بشنوه.
۶ ماه پیش
آرام
00تا اینجا خوب فقط صدرا زیادی کامل و بی عیبه