پارت صد و هفتاد و هشتم

زمان ارسال : ۱۲۲ روز پیش

صورتم به حالت عادی برگشته بود اما ضربان قلبم بالا و پوست دست راستم همچنان داغ بود. می‌دانستم گونه‌هایم سرخ شده است و آماده بودم اگر بپرسد، برای تب گونه‌هایم گرمای هوا را بهانه کنم اما درصد ملاحظه‌اش آنقدری بالا بود که چنین چیزی را به رویم نیاورد.
هلن لوکیشنی را که امیرحسین برایش فرستاده بود، برایم ارسال کرده بود. امیر خواسته بود هنگام بازدید از دفتر خودش هم باشد تا با صاحب ملک صح

1447
463,164 تعداد بازدید
2,181 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سیتا

    00

    خوب بود

    ۴ ماه پیش
  • یانا

    00

    ای داد بیداد برای امیر حسین با دل سوخته

    ۴ ماه پیش
  • Zahra.s

    10

    اخ جگرم سوخت واسه امیرحسین شاید اگه بد اینطور برخورد نمیکرد از خوشم نمیومد ولی خیلی آقاست صدای صدار هم که گوش نواز شد چه عالی قشنگ خیلی قشنگ

    ۴ ماه پیش
  • اسرا

    00

    امیرحسبن چقدرمرده وای یه دخترخوب براش بستون گناه داره خانمی😘🙏

    ۴ ماه پیش
  • یانا

    00

    این صدرا حالا که روی آوا شناخت پیدا کرده چرا حرف دلشو نمیزنه فقط داره ما ها رو، دق میده والا

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید