پارت شصت و نهم

زمان ارسال : ۱۰۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

عباس داخل نمایشگاه در حال صحبت با مشتری بود و پدرش هم آنطرفت‌‌تر در حال گفت و گوی تلفنی با مشتری‌‌ای دیگر. این روزها کمی مضطرب بود که کار عمل چطور پیش می‌‌رود و پدرش اطمینان می‌‌داد که نگران نباشد. کار که به پایان رسید نمایشگاه را بست و همراه پدرش بیرون آمد. پدرش کمی متفکر به نظر می‌‌رسید. داخل ماشین شدند و کنارش نشست و آرزو کرد که زودتر سلامتی‌‌اش را به دست آورد تا بتواند پشت فرمان

379
94,191 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    فکرنمی کردم محمودبخواهدبیایددیدن مهناز🙏💞💋

    ۳ هفته پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ۳ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید