پارت شصت و هشتم

زمان ارسال : ۱۰۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه



فصل 32
خانه بهمن و ملیحه پر سر و صدا بود و بهار یک لحظه هم نوزاد را به زمین نمی‌‌گذاشت. گاه بغلش می کرد و گاه گونه تپل سفیدش را می بوسید و گاه بچگانه با او حرف می‌‌زد. زندایی مهری خندان گفت:
ـ عمه خانم یه لحظه‌‌ام بده ما ببینیمش.
بهار نوزاد را دست زندایی مهری داد و لبخند زنان به ملیحه نگاه کرد:
ـ الهی شکر که راحت شدی!
ـ یادته چقدر آخر سرا راه رفتن و خوابیدن برام س

379
94,174 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نهال

    00

    الهیییی ..چشمام اکلیلی شد ..ممنون نویسنده جان عالی بود

    ۳ هفته پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🌺

    ۳ هفته پیش
  • اسرا

    20

    🙏💋💞

    ۳ هفته پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ۳ هفته پیش
  • ستاره

    10

    جاری هاای همچی بگی نگی حساسند بعضیاشون سایه همو با تیر میزنن البته بعضی هاشون 😉😂😌

    ۳ هفته پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌😄

    ۳ هفته پیش
  • نسرین

    20

    زیبا...✨️💙

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم💖

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید