پارت شصت و هفتم

زمان ارسال : ۱۱۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

صدای بهمن نگران بود و می گفت:
ـ زودتر از وقتش داره به دنیا میاد.
ـ نگران نباش. ایشاالله صحیح و سلامت به دنیا میاد.
صدای بهار را شنید:
ـ عباس! سلام ببخشید بدون تو برگشتم. خیلی ترسیده بودم. به بهمن که زنگ زدم و گفت ملیحه خیلی حالش بده نصفه جون شدم و سریع خودم رو رسوندم خونه.
ـ کار خوبی کردی ولی خبر نداری بعد رفتنت چی شد.
بهار متعجب و کنجکاو پرسید:
ـ چی شد؟!
ـ حالا بعد

379
94,169 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    40

    پدرشان گناه داره 🙏💞💋

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید