ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت و هشتم
زمان ارسال : ۱۰۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
فصل 32
خانه بهمن و ملیحه پر سر و صدا بود و بهار یک لحظه هم نوزاد را به زمین نمیگذاشت. گاه بغلش می کرد و گاه گونه تپل سفیدش را می بوسید و گاه بچگانه با او حرف میزد. زندایی مهری خندان گفت:
ـ عمه خانم یه لحظهام بده ما ببینیمش.
بهار نوزاد را دست زندایی مهری داد و لبخند زنان به ملیحه نگاه کرد:
ـ الهی شکر که راحت شدی!
ـ یادته چقدر آخر سرا راه رفتن و خوابیدن برام س
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
❤🌺
۳ هفته پیشاسرا
20🙏💋💞
۳ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
❤
۳ هفته پیشستاره
10جاری هاای همچی بگی نگی حساسند بعضیاشون سایه همو با تیر میزنن البته بعضی هاشون 😉😂😌
۳ هفته پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
👌😄
۳ هفته پیشنسرین
20زیبا...✨️💙
۴ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
ممنونم عزیزم💖
۴ ماه پیش
نهال
00الهیییی ..چشمام اکلیلی شد ..ممنون نویسنده جان عالی بود