پارت شصت و ششم

زمان ارسال : ۱۱۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه


صدای یکی خانومهای حاضر در جمع بلند شد.
ـ آفرین. چه جاریای مهربونی! ایشاالله همیشه همیطوری با هم باشین! مهناز خانم ماشاالله چه عروسای خانم و خوشگلی داری. ماشاالله هزار ماشاالله!
چشم بهار به عباس افتاد که جلوی در ایستاده و از آمدن به جمع زنانه معذور بود. تشکری سرسری کرد و جمع را ترک کرد و نزد عباس رفت.
ـ به موقع رسیدی.
ـ چرا؟
ـ خیلی داشتند تعریف می‌‌کردند. خجالت کشیدم.

379
94,162 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    ببخشیداینقدرسوال میکنم ولی پاهای حضرت عباس بریده نشددستهاش بریدن چشمهاش کورکردن وروسرش نیزه زدن پاهاش که نبریدن بازهم معذرت میخام 🙏

    ۴ هفته پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنون که گفتی عزیزم. اینجا دیگه نمیشه اصلاحش کنم. در فایل ورد اصلاح می‌کنم🙏💞

    ۴ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید