ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت و هفتم
زمان ارسال : ۱۱۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
صدای بهمن نگران بود و می گفت:
ـ زودتر از وقتش داره به دنیا میاد.
ـ نگران نباش. ایشاالله صحیح و سلامت به دنیا میاد.
صدای بهار را شنید:
ـ عباس! سلام ببخشید بدون تو برگشتم. خیلی ترسیده بودم. به بهمن که زنگ زدم و گفت ملیحه خیلی حالش بده نصفه جون شدم و سریع خودم رو رسوندم خونه.
ـ کار خوبی کردی ولی خبر نداری بعد رفتنت چی شد.
بهار متعجب و کنجکاو پرسید:
ـ چی شد؟!
ـ حالا بعد
اسرا
40پدرشان گناه داره 🙏💞💋