پارت شصت و چهارم

زمان ارسال : ۱۱۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

بهار آنقدر عصبانی بود که نمی توانست خودداری کند. حتی دلش نمی‌‌خواست که موضوع را به مهناز خانم یا عباس بگوید و شخصاً باید با مجتبی تسویه حساب می‌‌کرد. در حال خارج شدن از کوچه شماره همراه مجتبی را گرفت و مجتبی پس از چند بوق جواب داد.
ـ الو...
به شدت سعی داشت خودش را کنترل کند:
ـ سلام بهارم. کی میای خونتون؟
صدای مجتبی تعجب زده شد:
ـ چیزی شده؟!
بهار آنقدر حرصی بود که گفت:

379
94,152 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    خوب مجتبی ازقبل می دونسته که ساراعاشقشه. وقتی بره جواب مثبت میگیره که این برنامه چیده🙏💞💋

    ۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    نه نمی‌دونست سارا بهش علاقه داره. اقدام به خواستگاری عجولانه کرد. البته عکس ساراام پسندیده بود ولی مهشاد از ذهنش پاک نشده بود. علاقش به سارا تو انتقامش گم شده❤

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید