پارت شصت و دوم

زمان ارسال : ۱۱۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

***
دکتر با دقت در حال معاینه پای عباس با وسایل پزشکی‌‌اش بود و کمی متفکر به نظر می‌‌رسید. نگاه عباس به نقطه‌‌ای خیره بود. خدا خدا می‌‌کرد که چیز امیدوارانه‌‌ای بگوید. محمود هم آنطرفتر دست به دعا بود. دکتر پس از تمام شدن کارش از عباس خواست از روی تخت برخیزد و در اتاق دیگری به او بپوندد و خودش داخل اتاق شد و پشت میزش نشست و مشغول نوشتن نسخه‌‌ای شد. در همین حین عباس هم به او ملحق شد و

379
94,147 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زینب

    20

    منم چشمام پر اشک شد و یاد خودمون افتادم که بعد ۱۰ سال جواب آزمایش رو گرفتم و فهمیدیم باردارم. تو آزمایشگاه جیغ زدم و تو بغل شوهرم بلند بلند گریه کردم. این اشک های شوق رو خدا به همه بده. آمین

    ۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    عزیزم😍 واقعا کسایی می‌تونن این لحظات رو درک کنن که چنین موقعیتی رو تجربه کردن💖

    ۱ ماه پیش
  • اسرا

    00

    امیدوارم پاش خوب بشه🙏💞💋

    ۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید