پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۱۱۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه


فصل 03
عباس کنار پدرش روی تخت مفروش سفره‌‌خانه نشسته و در حال خوردن دیزی زیر چشمی نگاهش می‌‌کرد که ناراحت به نظر می‌‌رسید. می‌‌دانست به خاطر عدم حضورش به عنوان پدر مجتبی در مراسم خواستگاری ناراحت است و از دست او هم کاری ساخته نبود. با صدای پدرش از افکارش بیرون آمد:
ـ فعلاً صیغه کردند؟
ـ آره اکبر آقا اینطوری خواست.
ـ کار خوبی کردند.
و آهی کشید و گفت:
ـ انشاالل

379
94,141 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    مجتبی 😔🙏💞💋

    ۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید