پارت شصت

زمان ارسال : ۱۱۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه



روز خواستگاری مجتبی همه در هیجان بودند. دایی نصرت از صبح زود به خانه خواهرش آمده بود و در حال نوشیدن چای در مورد سکه و شیر بها به مهناز خانم مشورت می‌‌داد. مهناز خانم هم در حالی که کمی نگران به نظر می‌‌رسید گفت:
ـ خدا کنه باهامون راه بیان. البته این جلسه که بیشتر برای آشناییه داداش.
ـ از خداشونم باشه که پسر به این خوبی داره می‌‌ره خواستگاری دخترشون.
عباس گوشه‌‌ای ا

379
94,138 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    اکبرآقا مجلس رو باکارهاش به هم نزنه صلوات ولی الان که باپدرشون آشتی کردن می اومد خواستگاری مجتبی بهترنبود🙏💋💞

    ۱ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    به خاطر مهناز خانم دعوت نشد❤

    ۱ ماه پیش
  • Fatemeh

    10

    حس خوبی به کار مجتبی ندارم🙁

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید