ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت پنجاه و هفتم
زمان ارسال : ۱۲۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
عباس برای صدمین بار شماره مجتبی را گرفت و با پیغام خاموش است رو به رو شد. با کلافگی به مادرش نگاه کرد و گفت:
ـ جواب نمیده.
گوشیاش زنگ خورد و پر امید به آن نگاه کرد. پدرش بود که سراغ مجتبی را میگرفت و او دست خالی بود.کلافه گوشهای ایستاد و فکر کرد کجا میتواند باشد. حتی صمیمیترین دوست مجتبی هم خبری از او نداشت. صدای درمانده مادرش را شنید:
ـ نکنه بلایی سر خودش آورده با
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
اسرا
00هرکی جای بهاربودبااون رفتارمجتبی که باهاش کرددیگه اسم مجتبی رونمیاورد. مهربونی بهارو نشون میده🙏💞💋