پارت پنجاه و سوم

زمان ارسال : ۱۲۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

شب بود که عباس به خانه برگشت. انگار تمام کینه‌‌ها جایش را به دلسوزی داده بود. داخل خانه که شد نیم ساعت بیشتر به اذان مغرب نمانده بود. وضو گرفت و نماز ظهر و عصرش را خواند. مهناز خانم به خانه آمد و با دیدن عباس به ساعت نگاه کرد. غر غر کنان به آشپزخانه رفت و گفت:
ـ‌‌ الان وقت نماز ظهر و عصره؟ چه‌‌قدر بگم نمازتو سبک نشمار. نمازی که دیروقت خونده شه فرشته‌‌ها بالا نمی‌‌برنش. برش می‌‌گردو

378
94,051 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    نکن مجتبی بخاطرپول پدرش میخاد🙏بانو💞⚘

    ۲ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ♥️

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید