پارت پنجاه و دوم

زمان ارسال : ۱۲۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه




فصل 62
عباس دم در نمایشگاه پدرش مردد ایستاده بود و از پشت شیشه‌‌ها به ماشین‌‌ها نگاه می‌‌کرد. اتومبیل‌‌های شیک و گران قیمت آن قدر زیبا و چشمگیر بودند که یک لحظه هم نمی‌‌خواست از آن‌‌ها چشم بردارد. دستی به شانه‌‌اش خورد و صدای آشنایی شنید:
ـ‌‌کاری داری آقا؟
برگشت و چشمش به چشمان پدرش افتاد. هر دو در یک لحظه خشکشان زد. پدرش چه‌‌قدر شکسته و پیر به نظر می‌‌

378
94,048 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید