ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت پنجاه و سوم
زمان ارسال : ۱۲۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
شب بود که عباس به خانه برگشت. انگار تمام کینهها جایش را به دلسوزی داده بود. داخل خانه که شد نیم ساعت بیشتر به اذان مغرب نمانده بود. وضو گرفت و نماز ظهر و عصرش را خواند. مهناز خانم به خانه آمد و با دیدن عباس به ساعت نگاه کرد. غر غر کنان به آشپزخانه رفت و گفت:
ـ الان وقت نماز ظهر و عصره؟ چهقدر بگم نمازتو سبک نشمار. نمازی که دیروقت خونده شه فرشتهها بالا نمیبرنش. برش میگردو
اسرا
00نکن مجتبی بخاطرپول پدرش میخاد🙏بانو💞⚘