ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت پنجاه و یکم
زمان ارسال : ۱۲۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
****
صبح عباس جلوی در خانه بهمن منتظر بهار ایستاده بود. لحظاتی بعد صدای بهمن را از پشت آیفون شنید:
ـ بله؟
عباس متعجب از حضور بهمن در خانه دهانش را نزدیک زنگ برد و گفت:
ـ سلام. عباسم.
در باز شد و صدای بهمن را شنید:
ـ بیا بالا عباس.
ـ نه مزاحم نمیشم. بگو بهار بیاد پایین.
ـ فعلا بیا بالا.
لحن بهمن کمی عصبی بود. عباس متفکرانه بالا رفت و بهمن را با چهرهای درهم م
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مریم گلی
00آدم ها چقدر زود ماهیت شونو عوض می کنند مثل بهمن ،انشاالله تا کار به جاهای باریک نکشیده عباس بتونه یه کار خوب پیدا کنه ،ممنونم نویسنده جان