پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۱۲۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

****
صبح عباس جلوی در خانه بهمن منتظر بهار ایستاده بود. لحظاتی بعد صدای بهمن را از پشت آیفون شنید:
ـ بله؟
عباس متعجب از حضور بهمن در خانه دهانش را نزدیک زنگ برد و گفت:
ـ سلام. عباسم.
در باز شد و صدای بهمن را شنید:
ـ بیا بالا عباس.
ـ نه مزاحم نمی‌‌شم. بگو بهار بیاد پایین.
ـ فعلا بیا بالا.
لحن بهمن کمی عصبی بود. عباس متفکرانه بالا رفت و بهمن را با چهره‌‌ای درهم م

378
94,047 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    آدم ها چقدر زود ماهیت شونو عوض می کنند مثل بهمن ،انشاالله تا کار به جاهای باریک نکشیده عباس بتونه یه کار خوب پیدا کنه ،ممنونم نویسنده جان

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    اگه بهمن شرط می‌کرد که اول عباس کار پیدا کنه بعد عقد کنند اینقدر دلخوری بینشون پیش نمی‌اومد. اشتباه از خود بهمن بود😑💞

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید