ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و نهم
زمان ارسال : ۱۳۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
فصل 42
عباس همانطور که روی نیمکتی در پارک نشسته و تمام صفحه نیازمندیها را از نظر میگذراند، اندیشید: «عجب غلطی کردیم ادامه تحصیل ندادیم.»
و نگاهی به پایش انداخت و زمزمه کرد: «این پاام شده قوز بالا قوز!»
به یاد پدرش افتاد که در چنین شرایطی میتوانست کمکش کند اما فوراً پشیمان شد. شب که به خانه برگشت، مادرش در حال سیم جین کردنش بود:
ـ چی کار کردی؟ کار پیدا کرد
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
اسرا
00عجب آدمی بابات حتی اگه بدترین رفتار رو داشت باید حال احوالش رو بپرسی. آدم زیرمنت پدرمادرش باشه بهترازبقیه ست🙏بانو💞