پارت صد و هفتاد و هفتم

زمان ارسال : ۱۸۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه

- یادمه گفتی سالاد نمی‌خوری.
- زیتونش چشمک می‌زد.
همراه با جمله‌اش خودش هم چشمکی می‌زند. از وقتی او را مفرد خطاب می‌کنم در صمیمیت یک باره پیش‌روی کرده است. صمیمیتش ابدا برایم آزاردهنده نیست. از راحت بودنش لذت می‌برم و حسی ناشناخته در درونم بیش از این صمیمیت را مطالبه می‌کند. نیرویی که به یکباره سربرآورده تا این عادت را به نیاز تعبیر و به من تلقین کند که روزهای دوستی با صدرا، ز

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه ❤️

    00

    این پارت عالییییییی 🌟🌟

    ۴ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    😘😘😘😘

    ۴ ماه پیش
  • سیتا

    10

    پیشرفت صدرا هم خیلی بوده

    ۶ ماه پیش
  • Aa

    10

    👏🌹⚘❤

    ۶ ماه پیش
  • دلنیا

    10

    واییی چقدر این پارتو دوست داشتم 😍سه بار خوندمش😍قلمت پایدار

    ۶ ماه پیش
  • اسرا

    10

    صدرااینهمه داره تلاش میکنه بعدآوامیگه سوتفاهم درست میشه ممنون 😘

    ۶ ماه پیش
  • یانا

    00

    گذشته از هیجان رمان اما خیلی پخته ودرست صدرا داره جلو میرهای کاش همه سیاست درست را اتخاذ کنند شبیه صدرا و شهریار

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.