تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۱۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 13 دقیقه
***
- اینجاست؟
ترمز دستی را کشید و سر تکان داد.
از ماشین پیاده شدم و منتظر ماندم تا متین هم برسد.
- بریم؟
سر تکان دادم و خواستم حرکت کنم که یک آن دستم را گرفت و تندتر از من حرکت کرد.
گیج و مبهوت به گره دستهایمان زل زده بودم. قبلتر هم متین دستم را میگرفت، اما هیچ وقت ته دلم خالی نشده بود.
نگاهم را به نیمرخش دوختم، با اخم به ماشینهایی که با سرعت رد میشدند چشم د