تکه هایم برنمی گردند... به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت سی و هشتم
زمان ارسال : ۱۹۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 15 دقیقه
***
موچین را به ابروهای نامرتبم نزدیک کردم و شروع کردم به تمیز کردن ابروهایی که خیلی وقت بود کسی به آنها نرسیده بود.
دانهدانه موها را بیرحمانه میکندم و هیچ نرمشی نشان نمیدادم تا شاید بیمحلیهای متین و کم شدن رفت و آمدش به خانهمان از یادم برود.
با یادآوری تماسی که چند روز پیش با او داشتم اشک به چشمهایم هجوم آورد!
آن روز بعد از رفتن خانوادهی عمه، متین هم قصد رفت