ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و هفتم
زمان ارسال : ۱۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه
فصل 23
عباس و ابراهیم و جعفر دم در خانه پدری ابراهیم به صحبت ایستاده بودند. ابراهیم خندان گفت:
ـ از وقتی زن گرفتی دیگه مارو تحویل نمی گیری!
ـ هنوز دو روز شده ما زن دار شدیم؟
ابراهیم گفت:
ـ مثل این که فقط ما موندیم!
هومن پسر همسایه در حالی که کت و شلوار شیکی به تن داشت به پسرها نزدیک شد و گفت:
ـ سلام بچهها!
و با عباس و بقیه دست داد و گفت:
ـ چه خبرا؟
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
🥰💖
۲ ماه پیشمریم گلی
10چقدر عشقشون پاک وبی آلایشه ،امیدوارم به زودی زود یه کار خوب هم عباس پیدا کنه وخوشیشون کامل بشه ممنونم نویسنده جان
۴ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
آرامش زندگی عباس بهار بود که عباس بعدها با تمام وجود بهش رسید. برای جوونی با وضعیت پای عباس واقعا پیدا کردن شغل مناسب مشکله اما جای نگرانی نیست. خدا همیشه هست و به فکر همه بندههاشه🙂❤🙏
۴ ماه پیش
اسرا
00ای بابا عباس نره پیش هومن برای کارچقدرخوب بارفتن بهاربهمن ملیحه تنهانمی مونن وبچه دارشدن🙏بانو💞