پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۱۳۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه




فصل 22
بهار و ملیحه و بهمن حاضر و آماده در انتظار خواستگارها بودند. زنگ که به صدا در آمد قلب بهار فرو ریخت و با عجله به آشپزخانه رفت. پرده را کنار کشید و عباس را دسته گل به دست و مهناز خانم را در حیاط دید. میهمان‌‌ها داخل آمدند و با تعارف بهمن و ملیحه روی مبل نشستند. بهار شال زردش راکه فوق العاده به صورت معصومش می‌‌آمد مرتب کرد و چای ریخت و پذیرایی رفت. عباس سر به زیر بود و ب

378
94,017 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاره

    10

    چقدر خوب شد باهم ازدواج کردند ❤️حتی من انقد ذوق کردم که نگو😂 مرسی بابت رمان قشنگت بهترین رمانی بود که من خودم🍀

    ۲ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم. خوشحالم دوسش داری🥰♥️

    ۲ ماه پیش
  • اسرا

    00

    وبلاخره عباس عقدکرد🙏💋

    ۲ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😍😍

    ۲ ماه پیش
  • دریا

    00

    فوق العاده زیبا بود توصیفش سختهه❤️😍🥰

    ۲ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم. خوشحالم دوسش داری🥰💖

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید