پارت چهل و پنجم :



فصل 21
بهار و ملیحه در حال چای خوردن صحبت می‌‌کردند. ملیحه گفت:
ـ بهمن به خاطر خودت می‌‌گه. دوست نداره فردا تو زندگی سختی بکشی. نباید از سر احساس تصمیم بگیری.
ـ مگه تو و بهمن عاشق هم نبودین؟
ـ آره ولی مسئله ما فرق می‌‌کرد. بهمن پسر عمه من بود اما ما اصلاً عباس رو نمی‌‌شناسیم. هنوز یه سالم نشده که با هم همسایه شدیم. احسان خیلی موقعیت خوبی داره. هم پسر عموته و دلسوزت.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاره

    10

    واقعا حس بدیه یکی بهت زور بگه مخصوصا اگه موضوع ازدواج باشه ولی در هر حال خوشحالم که بهمن راضی شده

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😍❤

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    10

    بهمن چقدرخواهرش میخاد🙏بانو💞💋

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    بله🙂 هوای خواهر کوچولوش رو داره😍💞

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.