ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و چهارم :
فصل 20
کشمکش بهمن با بهار بر سر عباس هنوز ادامه داشت.
ـ داداش من دوست ندارم با احسان ازدواج کنم.
ـ عباس به دردت نمیخوره بهار.
ـ اصلاً من نمیخوام ازدواج کنم.
بهار به دنبال این حرف به اتاقش رفت. بهمن چنگی به موهایش زد و پشت در اتاق او ایستاد و با صدای بلند گفت:
ـ فکر عباس رو از سرت بیرون کن بهار.
و در را باز کرد و داخل رفت:
ـ وقتی یه خواستگار تحصیل ک
اسرا
10مجتبی ببینم می تونی یانه🙏💋❤⚘