پارت چهل و سوم :


فصل 19
ساعت ده صبح بود که بهار از خانه خارج شد. شال آبی و مانتوی سفید به تن داشت و به سمت انتهای کوچه می‌‌رفت. عباس که از پشت پنجره در حال نظاره او بود، عصا به دست از اتاق بیرون رفت و خانه را ترک کرد. بهار دو خیابان را رد کرد و اول به بوتیک رفت. عباس کناری ایستاد و در فکر حرف‌‌هایی که باید به بهار می‌‌زد، فرو رفت. نیمرخ بهار را ‌‌دید که در حال گفت و گو با فروشنده زن بود و می‌‌خندید.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاره

    10

    عشق می تونه تو یه نگاه هم اتفاق بیفته پس دلیل نمی خواد که چطوری عاشقش شده

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌♥️

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    10

    یعنی مجتبی سوال فلسفه ی بپرسه بهترنیست😁🙏💞

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😄💖

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.