پارت چهل و یکم

زمان ارسال : ۱۳۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه



فصل 17
بهار داخل ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده و در فکر بود. از روزی که به سارا جواب رد داده بود یک هفته گذشته بود و از عباس هم کاملاً بی خبر بود. با دیدن اشرف خانم که به سمتش می‌‌آمد، اخم‌‌هایش درهم رفت و ظاهر جدی‌‌ای به خود گرفت. اشرف خانم لبخندی به رویش زد و مقابلش ایستاد و با مهربانی گفت:
ـ‌‌ چه‌‌طوری دختر؟ دیگه نیومدی آرایشگاه.
به سردی گفت:
ـ‌‌ منصرف شدم.

378
93,978 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلا

    00

    خیلی عالیه من که عاشق این رمان شدم

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سپاس از لطفتون عزیزم🌺

    ۳ ماه پیش
  • اسرا

    00

    یعنی رواشرف خانم برم آخه بچه ات ترک کرده کارش چی بی احترامی بهت چی🙏💞

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌❤

    ۳ ماه پیش
  • مریم گلی

    00

    الهی ،حالا چون پاش اونجوری شده نباید زن بگیره ،چرا همه چی مادیات شده وکسی دیگه دنبال عشق وعلاقه نیست ،واقعا برای بهمن متاسفم ،ممنونم نویسنده جان

    ۵ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    بله دقیقا همینه. بهمن فکر می کنه دلسوز بهاره و با رضایت ندادنش لطف بزرگی در حق بهار می کنه اما کاملا در اشتباهه. بهار می دونه که عباس با وجود معلولیت پاش قوی هست و می تونه چرخ زندگیش رو بچرخونه♥️🌹🙏

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید