ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و یکم :
فصل 17
بهار داخل ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده و در فکر بود. از روزی که به سارا جواب رد داده بود یک هفته گذشته بود و از عباس هم کاملاً بی خبر بود. با دیدن اشرف خانم که به سمتش میآمد، اخمهایش درهم رفت و ظاهر جدیای به خود گرفت. اشرف خانم لبخندی به رویش زد و مقابلش ایستاد و با مهربانی گفت:
ـ چهطوری دختر؟ دیگه نیومدی آرایشگاه.
به سردی گفت:
ـ منصرف شدم.
مطالعهی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
سپاس از لطفتون عزیزم🌺
۶ ماه پیشاسرا
10یعنی رواشرف خانم برم آخه بچه ات ترک کرده کارش چی بی احترامی بهت چی🙏💞
۶ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
👌❤
۶ ماه پیشمریم گلی
10الهی ،حالا چون پاش اونجوری شده نباید زن بگیره ،چرا همه چی مادیات شده وکسی دیگه دنبال عشق وعلاقه نیست ،واقعا برای بهمن متاسفم ،ممنونم نویسنده جان
۸ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
بله دقیقا همینه. بهمن فکر می کنه دلسوز بهاره و با رضایت ندادنش لطف بزرگی در حق بهار می کنه اما کاملا در اشتباهه. بهار می دونه که عباس با وجود معلولیت پاش قوی هست و می تونه چرخ زندگیش رو بچرخونه♥️🌹🙏
۸ ماه پیش
لیلا
00خیلی عالیه من که عاشق این رمان شدم