پارت چهل و یکم :



فصل 17
بهار داخل ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاده و در فکر بود. از روزی که به سارا جواب رد داده بود یک هفته گذشته بود و از عباس هم کاملاً بی خبر بود. با دیدن اشرف خانم که به سمتش می‌‌آمد، اخم‌‌هایش درهم رفت و ظاهر جدی‌‌ای به خود گرفت. اشرف خانم لبخندی به رویش زد و مقابلش ایستاد و با مهربانی گفت:
ـ‌‌ چه‌‌طوری دختر؟ دیگه نیومدی آرایشگاه.
به سردی گفت:
ـ‌‌ منصرف شدم.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • لیلا

    00

    خیلی عالیه من که عاشق این رمان شدم

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سپاس از لطفتون عزیزم🌺

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    10

    یعنی رواشرف خانم برم آخه بچه ات ترک کرده کارش چی بی احترامی بهت چی🙏💞

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌❤

    ۷ ماه پیش
  • مریم گلی

    10

    الهی ،حالا چون پاش اونجوری شده نباید زن بگیره ،چرا همه چی مادیات شده وکسی دیگه دنبال عشق وعلاقه نیست ،واقعا برای بهمن متاسفم ،ممنونم نویسنده جان

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    بله دقیقا همینه. بهمن فکر می کنه دلسوز بهاره و با رضایت ندادنش لطف بزرگی در حق بهار می کنه اما کاملا در اشتباهه. بهار می دونه که عباس با وجود معلولیت پاش قوی هست و می تونه چرخ زندگیش رو بچرخونه♥️🌹🙏

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.