ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و هشتم :
مهناز خانم به مجتبی که با ناراحتی گوشهای کز کرده بود، نگاه کرد و گفت:
ـ آقا بهمن و بهار و ملیحه دارن میان دیدن عباس.
مجتبی سکوتی کرد و گفت:
ـ عباس مارو نمیخواد ببینه اونارو ببینه؟
مهناز خانم با فکری ناآرام به سمت اتاق عباس رفت. پشت درب ایستاد و چند ضربه به آن زد. عباس هیچ جوابی نداد. مهناز خانم در را باز کرد و داخل رفت. عباس را دید که روی تخت دراز کشیده و آرنجش را سایبان
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
بهاره
10واقعا یه لبخند با آدم چیکار میکنه☺️