پارت سی و هفتم :


فصل 15
در اتاق بیمارستان عباس ناباورانه به پای راستش که هیچ حسی نداشت و مجبور بود عمری را با آن سر کند، نگاه می‌‌کرد و فکر می‌‌کرد در زندگی‌‌اش چه کار کرده که چنین بلایی بر سرش آمده. مهناز خانم که اندوهگین بود و نمی‌‌خواست روحیه پسرش را تضعیف کند، گفت:
ـ خوب می‌‌شه عباس. با دکترت حرف زدم. گفته با یه عمل جراحی مثل قبل می‌‌‌‌شه.
عباس توجهی به حرف‌‌های مادرش نداشت. می‌

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    بیچاره قلب بهار🙏💋

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💔🌹

    ۶ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    هورااااا درست شد😍💃

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    خب خدارو شکر رفع شد🙂❤

    ۶ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالیییی عالییی مرسی مرضیه جونم 💋❤️

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💖🌹

    ۶ ماه پیش
  • Fawtemeh

    20

    دلم برای عباس کباب شد🥺ولی شاید همین باعث ازدواجش با بهار بشه

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    در اتفاقات زندگی حکمت هاست.

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.